فصل دوم پايان نامه با موضوع اختلال افسردگي
فصل دوم پايان نامه با موضوع اختلال افسردگي |
![]() |
دسته بندي | مباني و پيشينه نظري |
فرمت فايل | doc |
حجم فايل | 73 كيلو بايت |
تعداد صفحات فايل | 56 |
فصل دوم پايان نامه با موضوع اختلال افسردگي
در 56 صفحه ورد قابل ويرايش با فرمت doc
توضيحات: فصل دوم پايان نامه كارشناسي ارشد (پيشينه و مباني نظري پژوهش)
همراه با منبع نويسي درون متني به شيوه APA جهت استفاده فصل دو پايان نامه
توضيحات نظري كامل در مورد متغير
پيشينه داخلي و خارجي در مورد متغير مربوطه و متغيرهاي مشابه
رفرنس نويسي و پاورقي دقيق و مناسب
منبع : انگليسي وفارسي دارد (به شيوه APA)
نوع فايل: WORD و قابل ويرايش با فرمت doc
قسمتي از متن مباني نظري و پيشينه
چارچوب نظري پايان نامه روانشناسي با موضوع اختلال افسردگي
اختلال افسردگي
افسردگي پاسخ طبيعي آدمي به فشارهاي زندگي است. عدم موفقيت در تحصيل يا كار، از دست دادن يكي از عزيزان و آگاهي از اينكه بيماري يا پيري توا ن ما را تحليل ميبرد و غيره از جمله موقعيتهايي هستند كه اغلب موجب بروز افسردگي ميشوند. اختلال افسردگي صرف نظر از تنوع آن، نسبتاً شايع هستند. بدين معني كه حدود 17% مردم در طول زندگي يك دوره افسردگي حاد پيدا مي كنند(هيلگارد[1] ،2007؛ ترجمه ي براهني و همكاران، 1385). آنچه مورد توافق است اينكه افسردگي اساسي يكي از مهم ترين بيماري هاي ناتوان كننده است كه امروزه تعداد زيادي از مردم جهان را درگير كرده و توانايي آنها را در عملكرد، تفكر و احساس تحت تاثير قرار مي دهد. از طرفي، شيوع افسردگي به گونهاي است كه آن را به عنوان رايج ترين اختلال و سرماخوردگي بيماري هاي رواني مطرح كرده اند(روزنهان و سليگمن، 1995). از نظر تشخيصي نيز، افسردگي يكي از شايع ترين تشخيص ها در اختلال رواني است كه تعداد زيادي از افراد با سوابق مختلف در جهان را شامل ميشود(شارپ و ليپسكي[2]، 2002).
به رغم شيوع اين اختلال، ارايه ي يك تعريف مشخص از افسردگي آسان نيست. اصطلاح افسردگي، براي افراد عادي حالتي مشخص با غمگيني، گرفتگي و بي حوصلگي و براي يك متخصّص و پزشك، گروه وسيعي از اختلالات خلقي با زير شاخههاي متعدد را تداعي ميكند. تعريف هاي مختلف افسردگي به نشانه هاي بسيار متنوعي اشاره دارند كه مي توانند به گونه هاي مختلف با يكديگر تركيب شوند كه اين امر گاهي بازشناسي افسردگي را از بين اين تركيب ها بسيار مشكل مي كند. اما به هر حال مي توان اين نكته را پذيرفت كه افسردگي در عين حال با نشانه هاي رواني و جسماني همراه است و نشانه هاي جسماني گاهي چنان بر جدول باليني سايه مي افكنند كه مانع بازشناسي افسردگي ميشوند(دادستان،1380).
واژهي افسردگي، هنگامي به يك حالت روحي نسبت داده مي شود كه معاني اصطلاحات عاميانهاي نظير«دمغ و پكر بودن» را پيدا كند و با نشانه هايي از قبيل كسالت روان، كمبود انرژي، از دست دادنچيزي، نااميدي و احساس بيفايدهبودن، سبب از دستدادن علاقه و بدبيني شود(بيابانگرد،1371). البته، اكثر افراد گاهي وقت ها احساس غم و رخوت مي كنند و به هيچ كار و فعاليتي حتي به فعاليت هاي لذت بخش رغبتي ندارند. اين موارد، بروز نشانه هاي خفيف افسردگي و در واقع پاسخ طبيعي آدمي به نشانه هايي در زندگي است. عدم موفقيت، تحصيل يا كار، از دستدادن عزيز يا آگاهي از اينكه يك مشكل يا بيماري توان آدمي را تحليل مي برد؛ از جمله موقعيتهايي هستند كه اغلب موجب بروز افسردگي مي شوند. آنچه مسلّم است اينكه، افسردگي زماني نابهنجار تلقي ميشود كه در عملكرد فرد اختلال ايجاد كند و هفته ها بدون وقفه ادامه يابد.
هرجند افسردگي يك اختلال خلقي دانسته مي شود، اما درواقع، چهار علامت مختلف هيجاني، شناختي، انگيزشي و جسماني را نيز دارا است. البته هرچه فرد بيشتر دچار اين علائم شده باشد و هرچه شدت اين علائم بيشتر باشد، با اطمينان بيشتري مي توان در وجود افسردگي فرد نظر داد(هيلگارد، 2001، ترجمه رفيعي و همكاران، ص165). قابل توجه است كه اختلال هاي افسردگي نسبتا شايع هستند و حدود 17% مردم در طول زندگي يك دوره افسردگي حاد پيدا ميكنند(هيلگارد [3]،2007؛ ترجمه ي براهني، 1385).
بديهي است كه عدم درمان هريك از مشكلات مربوط به سلامت روان از جمله افسردگي، بر شدت آن ميافزايد و به اين ترتيب فرايند درمان را دشوارتر كرده و احتمال پيدايش مشكلات عميق تر وجود خواهد داشت. در اين راستا، اﻣﺮوزه برخي از روان درﻣﺎﻧﮕﺮان ﺗﺎﺛﻴﺮ ﺑﺎورﻫﺎ و ﺗﻔﻜّﺮ ﻓﺮد را در اﻳﺠﺎد اﻧﻮاع ﻣﺴﺎﺋﻞ روان ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﻣﻬﻢ ﻣﻲداﻧﻨﺪ. آﻧﻬﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ كه ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺧﺘﻼلﻫﺎ از ﺟﻤﻠﻪ اﻓﺴﺮدﮔﻲ، ﺑﺮآﻣﺪه از ﺷﻨﺎﺧﺖﻫﺎي ﻣﻌﻴﻮب ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮري ﻛﻪ وﻗﺎﻳﻊ ﺑﻪ ﺧﻮدي ﺧـﻮدتعيينﻛﻨﻨـﺪه اﺣﺴﺎﺳﺎت ﻣﺎ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻠﻜﻪ، ﻣﻌﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﻣﻲدهيم، ﻧﻘﺶ تعيين كننده دارند. اﻓﺴﺮدﮔﻲ، ﻳﻜﻲ از راﻳج ترين اﻧﻮاع ﻧﺎراﺣﺘﻲﻫﺎي رواﻧﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ از ﺷﻨﺎﺧﺖﻫﺎي ﻣﻌﻴﻮب ﺑﺎﺷﺪ. اين اﺧﺘﻼل، ﻫﻴﺠﺎنﻫﺎ، اﻓﻜﺎر، و ﻋﻤﻠﻜﺮد ﺟﺴﻤﺎﻧﻲ را در ﺑﺮ ﻣﻲﮔﻴﺮد و ﻧﻮﻋﻲ اﻏﺘﺸﺎش در ﺧﻠﻖ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ درﺟﺎت ﻣﺘﻔﺎوت ﻏﻤﮕﻴﻨﻲ، ﻳأس، ﺗﻨﻬﺎيي، ﻧﺎاﻣﻴﺪي، ﺷﻚ در ﻣﻮرد ﺧﻮﻳﺶ و اﺣﺴﺎس ﮔﻨﺎه ﻣﺸﺨﺺ ميشود(گيلبرت[4]، 1999، ترجمه ي جمال زاده، 1389).
از ديدگاه رفتاري، يكي از بارزترين ويژگي هاي افراد افسرده، تجربهي زندگي عاري از خشنودي، رضايت خاطر و احساس موفقيت است. در اين ديدگاه، فرد افسرده در اثر فقدان تقويت ناشي از فعاليت معمول، از بسياري از فعاليت ها كناره گيري مي كند(بايلينگ و همكاران، ترجمه خداياري فرد و عابديني، 1389، ص317). چنين به نظر ميرسد كه اين كناره گيري، در نهايت موجب احساس تنهايي و عدم كارآمدي در فرد افسرده شود. يافتههاي پژوهشي نيز بر اين نكته تأكيد دارند كه اختلال افسردگي منشأ هيجانات، افكار، و عملكرد جسماني متعددي است كه با درجات متفاوتي از احساسات گوناگون از جمله احساس تنهايي[5] همراه است(فريدوني و همكاران، 1391، ص99). از طرفي، از يافته هاي پژوهشي برميآيد كه خودكارآمدي پايين نيز با نشانه هاي افسردگي ارتباط دارد(پيربازاري و ملكي،1390، ص26). به همين دليل، فرايندهاي درمان هاي شناختي- رفتاري با راهبردهاي مرتبط با فعال سازي و احساس كارآمدي شروع مي شود. مطابق مدل درمانگري شناختي– رفتاري تجارب افراد افسرده به تشكيل فرض ها يا طرحواره هايي درباره خويشتن و جهان مي انجامد و طرحواره هاي فرضي بر سازمان بندي ادراكي و كنترل و ارزيابي رفتار تأثير گذاشته و منجر به افسردگي مي گردند(هاوتون و همكاران، 1989؛ ترجمه قاسم زاده، 1383، ص226). هرچند، اختلال افسردگي، از اولين اختلال هايي است كه درمان شناختي- رفتاري به شيوه ي گروهي به طور رسمي براي درمان آن به كار برده شد. اما براساس اين مطالعات، درمان افسردگي به بررسي هاي بيشتري نياز دارد.
[1] . Hilgard
[2] . Sharp & Lipsky
[3]. Hilgard
[4] . Gilbert
[5] . loneliness
نظريه هاي شناختي
نظريه هاي شناختي، افسردگي را نه بر آنچه انسان ها انجام مي دهند، بلكه بر چگونگي ديد افراد نسبت به خود يا جهان، تأكيد مي كنند. يكي از مؤثرترين نظريه هاي شناختي كه توسط آرون بك[1](1976) مطرح گرديد، براين مبنا بود كه چگونه بيماران افسرده همواره وقايع را با ديد منفي و با انتقاد از خود ارزيابي مي كنند. به جاي موفقيت، انتظار شكست دارند و مايلند شكست هاي خود را بزرگ و درعوض موفقيت را كوچك جلوه دهند. بك(1991) در ادامه ي مطالعات خود، افكار منفي بيماران افسرده را در سه مقوله ي افكار منفي در باره ي خود، در باره تجربيات فعلي و در باره ي آينده گروه بندي كرد(هيلگارد، 2001، ترجمه رفيعي و همكاران، 1383).
روانشناسي شناختي بك(1991) بر نقش تحريف هاي شناختي و خطاهايي كه با افسردگي همراه است، تأكيد بسيار داشت و معتقد بود كه چنين تغييراتي تنها بازتاب افت خلقي نيست، بلكه در پيدايش و تداوم اختلال نقش مهم و موثري ايفا مي كند. بر اساس اين نظريه، منشأ تفكر منفي در افسردگي به بازخوردهايي مربوط مي شود كه در كودكي و دوره هاي بعد ي شكل مي گيرد. اين نوع افكار خلق را پايين مي آورد و پايين آمدن خلق، خود احتمال وقوع افكار خودآيند منفي را بالا مي برد و بدين ترتيب دور باطلي ايجاد مي شود كه در جهت تداوم افسردگي عمل مي كند(كرك و كيت[2]، 2005). منظور از تحريفهاي شناختي، خطاهاي منطقي منظمي هستند كه باعث بازنمايي نادرستي از واقعيتها ميگردند. وجود چنين خطاهايي در فرآيند پردازش اطلاعات بيماران افسرده به همراه سوگيري منفي حافظه در درك آنها از واقعيتها تحريفهايي را به وجود ميآورند. بك (1976) خطاهاي شناختي را به شرح زير خلاصه ميكند:
1- انتزاع انتخابي: مطابق با اين تحريف شناختي بيمار جنبه منفي يك موقعيت را بر گزيده و بر اساس اين جزء منفي تمام موقعيت را تفسير ميكند مثلاً چون به چشم خود ديدم كه پسرم با دوچرخهاش تصادف كرد و به شدت زخمي شد و من هرگز به او اجازه ندادم تا دوچرخه سواري را كامل ياد بگيرد. غمگين و افسردهام.
2- استنباط دلخواه: بيمار بدون شواهدي كافي و حتي گاهي با وجود شواهد متضاد در تأييد برداشت منفي خود به نتيجه ميرسد. مثلاً فردي به دوستش سلام ميدهد واو در مقابل جواب نميدهد، او چنين برخوردي را به عنوان تأييد بيكفايتي خود برداشت ميكند.
3. تصميم بيش از اندازه: بيمار با شكست در يك زمينه زندگياش نتيجه ميگيرد كه در تمام تجارب خود شكست خواهد خورد و چنين نتيجه ميگيرد كه من هرگز در امتحان موفق نخواهم شد.
4. بزرگ نمايي و كوچكنمايي: بيمار جنبه منفي يك موقعيت را برزگ جلوه ميدهد و آزار ناشي از بدشانسي و ضعف خود ميداند در حاليكه جنبههاي مثبت را كوچك شمرده و به آنها بيتوجه است.
5. شخصي سازي: بيمار خود را در بروز حوادثي دخيل ميداند كه هيچ رابطهاي با آنها ندارد.
6. تفكر قطبي شده (تفكر مبتني بر اصل همه ياهيچ): بيمار افسرده افكارش را دو كرانهي يك موقعيت حفظ ميكند. رويدادها فقط بر حسب خوب يا بد، سياه و سفيد مورد قضاوت قرار ميگيرند. فرضهاي اساسي اين نوع تفكر عموماً با اصطلاحات مطلق نظير هميشه يا هرگز بيان ميشوند.
بنابراين، طبق نظريه ي شناختي، افسردگي از دگرگوني هاي شناختي خاص كه در افراد مستعد افسردگي وجود دارد، ناشي مي شود. اين دگرگوني ها كه طرحواره هاي افسردگي زا[3] ناميده مي شود، الگوهاي شناختي هستند كه داده هاي دروني و بيروني را تحت تاثير تجارب روان زندگي تغيير يافته درك مي كنند. آرون بك، يك ترياد شناختي براي افسردگي فرض كرد كه مركب است از 1- نگرش نسبت به خود، برداشت منفي از خود 2- نگرش نسبت به محيط، تجربه ي جهان به صورت متخاصم و پرتوقع 3- در مورد آينده، انتظار، رنج و شكست(كاپلان، 2003). بك(1991) بر اين باور است كه باورهاي غير منطقي و خودگويي هاي مخرب، سرچشمه ي همه ي مشكلات روانشناختي است. اما برخلاف روانكاواني كه بيماران را تشويق به بيان افكار و احساس هايشان مي كنند تا نسبت به ريشه هاي رفتاري غير انطباقي خويش به بينش برسند. به عقيده ي بك و ساير درمانگران شناختي _ رفتاري نيازي نيست كه مراجع فرايند هاي زيربنايي ايجادكننده ي باورهاي غير منطقي و خوگويي منفي را درك كند. وي رويكرد فعال تري نسبت به درمانجويان خويش در پيش مي گيرد وسعي مي كند به طور مستقيم با رفتارهايي كه با شناخت هاي مخرب ارتباط دارند روبرو شود ودر آنها تغيير ايجاد كند(هافمن، 2003).
قابل توجه است كه چندين نظريه ي شناختي در مورد افسردگي وجود دارد كه مهمترين و معروفترين آنها نظريههاي اسنادي مانند درماندگي آموخته شده و نظريههايي هستند كه بر جنبههاي شناختي فشار رواني تأكيد دارند. در مجموع، نظريه هاي شناختي افسردگي، در عين اهميت قائل شدن براي جنبه هاي رفتاري و آگاهانه ي افسردگي و قبول نقش يادگيري به عنوان عامل تعيين كننده ي اصلي در ايجاد مظاهر مختلف رفتار افسرده، اولويت را به برداشت ها، باورها و محتويات ذهني فرد مي دهند. به عبارت ديگر واكنش هاي بدني- رفتاري حاكي از افسردگي را نتيجه و معلول افكار افسرده مي دانند(مهريار، 1386).
[1] . Beck
[2] . Cerck & Keit
[3] . Depressogenic shemata